گوش کن می شنوی همهمه دریا را
تپش واهمه خیز نفس صحرا را
نور بی حوصله در پنجره می آشو
بد باز کن پنجره ی بسته گلدان ها را
واژه ها در شعف شور شدن می رقصند
دیدی آنکه به افق چرخش مولانا را
شیهه ی اسب کسی در نفس طوفان است
گوش کن میشنوی همهمه ی دریا را
سبز پوش اسب سواری گل و قرآن دردست
آب می پاشد یک مرقد نا پیدا را
نظرات شما عزیزان: