به نام خدا
![](http://ts1.mm.bing.net/th?id=i.5021745179329068&pid=1.9)
عشق گر خواهی بباید خویش را شیدا کنی
خویش را باید بسوزی عشق را پیدا کنی
درد ها باید کشیدن
رنج ها باید چشیدن
خویش را باید بسورزی
عشق را باید بسازی
من پیام آوردام ای مردمان عاشق شوید
من نه فرعونم نه موسی
من نه زرتشتم نه عیسی
من نه در غارم،نه در مسجد
نه معبد،نی کلیسا
از شمایم مردمان عاشق شوید
زندگی یعنی : بخند هر چن که غمگینی
ببخش هر چن که مسکینی ..
فراموش ک هر چن که دلگیری....
این گونه بودن زیباست هر چند آسان نیست!!
تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:
زندگی,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
؟,
به نام خدا
در حضور خارها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های مات یه متروکه را الماس بود
دست در دست پرنده بال در بال نسیم
ساقه های هرز هر بیشه ای را داس بود
حرفی از (کاش میشد)هم نبود
هر چه بود
احساس بودو
عشق بودو
یاس بود
نظر دادن یادتون نره
تاريخ : چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:
,
دست نوشته های:دکتر محمدرضا مهدی زاده
شب روز
اگر چه عاشقی پر شور بودیم
به خود نزدیک و از هم دور بودیم
شب و روز از جدایی میسرودیم
من و تو وصلهای ناجور بودیم
آیینه بازی
بجز دستت ندارم یار دیگر
بجز آیینه بازی کار دیگر
چو بستی چشم را آیینه بشکست
نگاهم کن فقط یک بار دیگر
مبادا
مبادا مثل برگی زرد باشیم
رفیق مردم بی درد باشیم
مزن بر عاشقان از پشت خنجر
بیا ای دل همیشه مرد باشیم
تلخ و شیرین
غم نامهربانی، تلخ و شیرین
قضای آسمانی، تلخ و شیرین
چو کردم چشم خود را باز و بسته
گذشت این زندگانی، تلخ و شیرین
رفتی
دلم غرق تماشا بود، رفتی
میان اشک و آه و دود رفتی
کنار حسرتی دیرینه ماندم
بهار من، گل من، زود رفتی
رود عشق
دلم باغی پر از ریحان و گل بود
به روی رود عشقت مثل پل بود
نگاهم کردی و ویران شد این دل
مگر چشم تو از قوم مغول بود؟
گذشت عمر و…
دلت را خانهی دریا نکردی
نگاهی بر من شیدا نکردی
درون چشم تو گم بودم، افسوس
گذشت عمر و مرا پیدا نکردی
ادامه مطلب...
تاريخ : چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:
,